کد مطلب:225652
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:185
شفای میرزا احمد علی هندی
میرزا احمد علی هندی، مردی دانشمند، پارسا و پاكدامن بود، كه بیش از پنجاه سال از عمر خود را در جوار سالار شهیدان، حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام گذراند.
او خودش چنین نقل می كند: روزی زخمی در پای من ایجاد شد. دكترها از معالجه ی آن عاجز و ناتوان شدند، و به من جواب رد دادند. پدرم با اینكه خودش از دكترهای بسیار خوب و حاذق هند بود، همه دكتران متخصص را برای معالجه پایم
[ صفحه 87]
حاضر نمود. تمامی دكترها پس از معاینه ی من، در مورد معالجه اظهار عجز و ناتوانی كردند. آنها می گفتند: «این زخم، غیر قابل درمان است.»
سرانجام، یك دكتر فرنگی را كه بسیار حاذق و متخصص بود، برای معالجه آوردند. او وقتی جراحت را دید، فتیله یی در داخل زخم فرو كرد. سپس آن را بیرون آورد، نگاهی كرد و گفت: «كسی جز حضرت مسیح علیه السلام نمی تواند تو را معالجه كند؛ زیرا این زخم به استخوان رسیده، و دیگر قابل درمان نیست. او بیش از دو روز زنده نمی ماند.»
چون شب فرا رسید، و از شدت ناراحتی از جواب دكترهاو درد فراوان به خواب رفتم، در عالم رؤیا دیدم كه، حضرت رضا علیه السلام نزد من آمد، در حالی كه نور از چهره ی مباركش می درخشید. با صدای مباركش مرا صدا زد و فرمود: «ای احمد! به طرف ما بیا!» عرض كردم: «آقای من! شما كه می دانید، من قدرت و توانایی آمدن به سوی شما را ندارم.» آقا به حرفم اعتنا نكرد، و بار دیگر فرمود: «به طرف من بیا!» بلند شدم، و به سوی آن حضرت رفتم. چون به محضر مباركش رسیدم، دست نورانی خود را بر جای زخم من كشید. آن گاه گفتم: «ای مولا و آقای من! آرزوی زیارت شما را دارم!» آقا فرمودند: «امكان پذیرد ان شاء الله تعالی!»
وقتی از خواب بیدار شدم، اثری از زخم و چرك و خون ندیدم؛ ولی قدرت و جرأت افشای این راز را نداشتم، زیرا از من نمی پذیرفتند و باور نمی كردند. سرانجام، این خبر در بین همه مردم منتشر شد. وقتی پادشاه هند هم از قضیه باخبر گشت، مرا نزد خود طلبید، و به من تبرك جست. آن گاه حقوقی برای من مقرر ساخت، كه هر سال آن را برای من می فرستاد. در سال های بعد، توفیق زیارت آن بزرگوار نیز نصیبم شد، و به زیارت آن امام رئوف علیه السلام مشرف شدم [1] .
صلی الله علیك یا امین الله
[ صفحه 88]
به مدیح تو، چو من زمزمه ی شوق كنم سر
هر كجا هست، به گوش تو رسد باز ندایم
ای شهنشاه خراسان! كه دل از شوق تو هر دم
به فغان آید و گوید كه بود عزم لقایم [2] .
[1] محدث نوري (ره)، دارالسلام، ج اول، ص 106، كرامات امام رضا (ع) ص 65، نشر عصر ظهور.
[2] ناظرزاده كرماني.